سلام داش هادي گل چطوري برادر . شرمنده يه مدت نبودم
بابا تو كه دستي دستي ما رو كردي زير خاك حلوامونم دادي بچه ها بخورن (شوخي كردم)
فعلا كه خبري نيست و اگه خدا بخواد زنده ام .
دوست ندارم الام بميرم چون هنوز كار نيمه تموم دارم و از خداي خودم ميترسم نه از مرگ
به قول سهراپ سپهري كه اشعارش برام مقدسه :
و نترسيم از مرگ
مرگ پايان كبوتر نيست
مرگ وارونه يك زنجره نيست
مرگ دز ذهن اقاقي جاريست
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن ميگويد
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو ميخواند
مرگ مسثول قشنگي پر شاپرك است
مرگاهي ريحان ميچيند
مرگ گاهي ودكا مينوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مينگرد
و همه ميدانيم
ريه هاي لذت پر اكسيژن مرگ است
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپرهاي صدا ميشنويم
شايد فقط شعار بدم نميدونم
بيخيال اول صبحي از اين جور چيزا حرف نزنيم ( الان اگه مادرم اينجا بود ميگفت : خوب نيست ، شگون نداره اول صبحي )
نظرم رو در مورد نوشته هات توي پست جداگونه برات نوشتم