• وبلاگ : رفيق باز سينه سوخته
  • يادداشت : دوباره دلم واست تنگه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     

    سلام

    ممنون از محبتي و نگاهي كه بر من كمترين انداخته ايد...

    باز هم قابل قابل بدانيد منور فرمائيد...

    تو را دوست ندارم نه دوستت ندارم
    تو را دوست ندارم نه دوستت ندارم
    اما هنگامي که نيستي
    غمينم
    و به آسمان آبي بالاي سرت
    و اختراني که تو را ميبينند
    رشک مي برم
    تو را دوست ندارم
    اما نميدانم چرا
    آنچه ميکني در نظرم بي همتا جلوه ميکند
    وبارها در تنهايي از خود پرسيده ام
    چرا آنهايي که دوستشان دارم
    بيشتر شبيه تو نيستند
    تو را دوست ندارم
    اما هنگامي که نيستي
    از هر صدايي بيزارم
    حتي اگر صداي آناني باشد که دوستشان دارم
    زيرا صداي آنها و به اين پنجره خورشيد طلوع خواهد كرد بوته خاطر آن يار گلي خواهد داد يك نفر باز تو را خواهد خواند و تو خواهي فهميد كه به آغاز سفر نزديكي ... كوله بارت بردار دست تنهايي خود را تو بگير و از آيينه بپرس بركه روشن خورشيد كجاست تو به اميد پر از شوق وصال به بلنداي پر از جذبه آن قله سقر خواهي كرد لب آن بركه نور مهرباني در راه كوزه روشن نوري در دست به تو خواهد خنديد و تو احساس عجيبي داري عاشق هجرت از خود و رسيدن به بلندي وصال گوش بسپار به آواز خدا آشنايي كه به آرامش آن بركه نور و رها گشتن از خويش ، تو را مي خواند با سلامي زيبا جرعه اي نور تو را خواهد داد و تو سيراب ، از آن خواهي شد اوج پر جذبه و تنها و بلند كه دل تنگ تو را مي خواهد . دست در دست يقين ، تا نوك قله ، تو را مي خواند يك قدم مانده به اوج از پس قله كوه پرتو روشن خورشيد ، تو را خواهد يافت و تو شيدا و صبور غرق در حيرت و زيبايي او خواهي شد و سراسيمه به ره توشه نظر خواهي كرد كوله بارت خالي است همچو ديدار يخي با خورشيد چكه ، چكه ، تو در آن قله فرو خواهي شد ضوق وصلي كه از آن پنجره آغاز شده است پاي آن قله فنا خواهد شد
     <      1   2   3      >