گفت علی اکبرم نکش پا بر زمین از تشنگی قدری تحمل کن
که دهم آورد نزد تو جام کوثر خود را میوه دل
کنار کشته صدپاره ات دستم چنان لرزد
علی اکبرم چنان آرام بگیرد دست زینب خواهر خود را
دیگر ندارم دلخوشی ، آخر مرا تو میکشی از بس که پیش چشم من تو بر زمین پا میکشی
...........................................................................................................
تا حسین آمد کنار پیکرش دید در خون پیکر نیلوفرش
خم شد و صورت بر آن صورت گذاشت
روی خود از روی اکبر برنداشت
بس که ماتم تاب و نیرویش گرفت
زینب آمد زیر بازویش گرفت