سلام دوستای عزیزم.حالتون خوبه ؟ خوش میگذره ؟ چه خبر؟
دهه اول محرم هم که تموم شد ! عجر تموم کسایی که عذاداری کردند با آقا ابی عبدالله (ع) . دیشب که برای آخرین شب زنجیر میزدم خیلی دلم گرفته بود چون من واقعا تو این ده شب حتی یه لحظه هم احساس تنهایی نکردم ! حس میکردم تموم دنیا مال منه . صبح که از خواب بلند میشدم خودمو با یه چیزی سرگردم تا میکردم تا ساعت نه شب که برم تو هیأت ! ساعت یازده هم که هیأت تموم میشد من آخرین نفری بودم که میرفتم خونه.دیروز روز عاشورا بود ! روزی که حس سه سال پیش بازم بهم دست داد. یک روز بارانی یا بهتر بگم طوفانی ! تو کرمانشاه امسال سابقه نداشت اینطور بارونی بیاد. بارون همراه با تگرگ ! مزار شهدا بودیم که شروع کرد به تگرگ باریدن. سیم بلندگو اتصالی کرد و قطع شد . تموم کسایی که واسه الافی اومده بودند فرار کردند ولی خیلیا هم موندند. حاجی (صاحب هیأت، فامیل دورمون) بلند داد زد: اگه روز عاشورا تو صحرای کربلا همچین بارونی میومد آقا امام حسین تشنه از دنیا نمیرفت ! وای خداااااا. همه دیوونه شدیم. باور کنید تگرگ میومد قد یه بیست و پنج تومنی ! یکی داد میزد یاعلی ، یکی داد میزد حسین !!!!! بلندگو هم نداشتیم ولی بازم تا خونه خودمون خوندیم و زنجیر زدیم : حسین حسین ابی عبدالله ، دل شده آشنای تو ! حسین حسین ابی عبدالله ... وقتی هم برگشتیم تو محل خودمون دیگه مجلس داشت تموم میشد که مثل همیشه آخر مجلس سه ضرب زدیم ! موقع سه ضرب زدن دیگه صفی در کار نیست ! یکی میره وسط ده پانزده نفر هم دورش حلقه میزنن و چندتا از این دایره ها درست میشه. من هم رفتم وسط یکی از همین دایره ها. زیر بارون. کلی سه ضرب زدیم. دیگه نفس نداشتیم که مداحمون گفت تا نفس داری بگو یاحسین (وقتی مجلس میخواد تموم بشه همینو میگیم) که من داد زدم : وای حسین کشته شد ! (این همون حس سه سال پیش بود که داییم این کار رو کرد،اون روز من فقط تماشاچی بودم و گریه میکردم) خلاصه من که اینو گفتم دوباره همه شروع کردند: وای حسین کشته شد وای حسین کشته شد. اینو میگفتیم و زنجیر میزدیم. بزرگ و کوچیک همه گریه میکردن. حرف خیلی زیاده ! میدونم اگه بیشتر بشه دیگه نمیخونیدش !
یه چیز دیگه بگم و برم. توی این چند شب عشقمو مرتب میدیدم ! آرزو ! عشقی که سه سال باهام بود! چادر خیلی بهش میومد . شب اول که دیدمش نتونستم زنجیر بزنم، رفتم پیش رفیقم (حمید) مداحمونه! گفتم داش حمید نمیتونم زنجیر بزنم .گفت چرا؟ گفتم چشمم راه بد میره حمید هم گفت میدونم چی میگی برو بزن فقط به عشق حسین ! عشقی که دلمو شکست ! در اوج بی کسی تنهام گذاشت ! در اوج عاشقی رو قلبم پا گذاشت ! در نهایت دوست داشتن از دستش دادم. براش دعا میکنم الان با هرکسی که هست خوشبخت بشه ! همیشه از خدا میخوام اون کسی که الان باهاش دوسته واقعا عاشقش باشه نه اینکه ... (هرچند که زیاد مطمئن نیستم باکسی باشه !)
ببخشید سرتونو درد آوردم. اگه قصه براتون میگم حرف دلمه . به شما نگم تو دلم میمونه و دق میکنم. همه اینا رو دارم با بغض مینویسم. انشاالله عذاداریهاتون مورد قبول امام حسین (ع) قرار گرفته باشه و همچنین عذاداریهای ما ! مرسی از نظرای قشنگتون . یاعلی...